یکی از مصادیق تعظیم شهدای هشت سال دفاع مقدس بازگویی سیره شهدایی است که گرچه پیکر مطهرشان مفقود نیست اما به واقع گمنام هستند. شهدایی که سهمی از کوچهها و محلههای ما دارند و نام آنها همواره بر در و دیوار محله و مساجد مزین است. هر چند شاید نتوان برای آنها سیره کاملی را […]
یکی از مصادیق تعظیم شهدای هشت سال دفاع مقدس بازگویی سیره شهدایی است که گرچه پیکر مطهرشان مفقود نیست اما به واقع گمنام هستند. شهدایی که سهمی از کوچهها و محلههای ما دارند و نام آنها همواره بر در و دیوار محله و مساجد مزین است. هر چند شاید نتوان برای آنها سیره کاملی را یافت اما بازگویی برخی حالات آنها میتواند برای لحظاتی زنگار از دل انسان بزداید و ما را میهمان خلوتِ خلوص خود نماید. در این مقال فرصتی است تا تورقی هر چند کوتاه بر احوالات شهید سید مهدی شبیری دوزینی از شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران داشته باشیم.
برای آشنایی با سیره شهدای دفاع مقدس با وب سایت رزمندگان همراه باشید.
شخصیت فردی شهید سید مهدی شبیری
سید مهدی فرزند آخر خانواده بود. جوانی برومند، ورزشکار و شوخ طبع. در گعدههای دوستی شخصیت محوری و جریان ساز بود و هم سن و سالها رفاقت کردن با او را دوست میداشتند. کمی تندتند صحبت میکرد و گاهی نیز حرفهایش را میخورد. او بدنی بسیار ورزیده داشت و عاشق ورزش کاراته بود. او از سن نوجوانی دوشادوش پدر و برادانش به شغل بنایی مشغول بود.
فعالیتهای سیاسی
با شروع جنبشهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی او به همراه برادرانش پای ثابت راهپیماییهای مردم مشهد بود. او با پیروزی انقلاب و استعفای دولت موقت و نزدیک شدن به انتخابات نخستین دوره ریاست جمهوری از مخالفین سرسخت بنی صدر بود و در میان خانواده و اطرافیان این مخالفت را ابراز میکرد. رفتهرفته با نمایان شدن شکاف بین بنی صدر و انقلاب اسلامی و شکل گیری دوقطبیهای مختلف از جمله دوقطبی بنی صدر-بهشتی او به صراحت از شهید بهشتی حمایت میکرد.
اعزام به جبهه
با شروع حملات رژیم بعث عراق به ایران او همچون دیگر جوانان انقلابی عزم سفر میکند. او که اکنون به سن سربازی رسیده است خود را در لباس رزم میبیند. سید مهدی تنها فرزند خانواده بود که در همان ابتدای جنگ ضرورت زمان را شناخت و برای صیانت از کیان ایران و اسلام شتافت. گویا او ترجمهای از آیه شریف «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ» بود.
سید مهدی شبیری سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و برای رزم به جبهه غرب کشور اعزام میشود. جایی در میان مردم که گاه شناخت خودی از ناخودی دشوار بود. جبهه غرب جبهه رزم کلاسیک نبود. در این جبهه باید هنر زندگی با مردم را می آموختی. در آن زمان که گروههای تجزیه طلب در میان مردم و در پوشش مردم حضور داشتند زندگی و رزم را برای او پیچیدهتر کرده بودند.
تعالی سید مهدی
جبهه غرب برای او صرفاً محلی برای محاربه با شیاطین انسی نبود. او جنگ را فرصتی برای تعالی روحی و ایمانی خود و دیگران میدید. او که پیش از این به حرفه بنایی و ساخت و ساز مشغول بود هر کجا فرصتی را مغتنم میدید مسجدی کوچک برای خود و رزمندگان و همسنگرانش بنا میکرد. او همیشه سعی میداشت مؤدب و با اخلاق باشد. هرگاه کسی از الفاظ بدی هر چند به شوخی استفاده میکرد از کوره در میرفت و او را مورد ملامت خود قرار میداد. او در انگیزه خود خالص بود و با آرزو شهادت نیز به شهادت رسید.
شخصیت شهید سید مهدی شبیری در حین دوران حضورش در دفاع مقدس رو به تکوین بود. نورانیت در کلامش و در جمالش را میشد دید. در اواخر دوران زندگیش دوستان شهیدش از پیش او رخت بسته بودند لذا او نیز دیگر تاب زیستن نداشت و آرزو شهادت و پیوستن به دوستان شهیدش را از خداوند تمنا میکرد. او هدف تیر خصم منافقین قرار میگیرد و در نهایت در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت میرسد. او در وصیت نامهاش همه را توصیه میکند که در عزایش شیون و ناله نکنند تا مبادا دشمن شاد شوند. او توصیه کرد که در مراسم تشییعاش نقل بپاشند که همین هم شد.
شهادت سید مهدی قلبهای خانواده، دوستان و اطرافیان را منقلب و متحیر کرده بود. نزدیکان شهید که تا پیش از این عازم جبههها نشده بودند تحت تأثیر شهادت رفیق و دوست قدیمی خود لباس رزم به تن کرده و عازم جبههها میشوند تا بتوانند انتقام دوست خود را بگیرند و این درد فراق را التیام بخشند. پدر و مادر نیز در فقدان پسر دردانه خودشان نیز بسیار شکسته شدند.
پیغام شهید سید مهدی
۳۱ سال پس از شهادت سید مهدی فردی با واسطه بنیاد شهید به منزل شهید تماس میگیرد و میگوید خواب شهید را دیده و پیامی برای مادرش دارد. او که به گفته خودش هرگز شهید را نمیشناخته است اینگونه اذعان میکند که: «مشکلات زیادی در زندگی برای من حادث شده بود. من که بسیار مضطر شده بودم برای گشایش در امورم بسیار دعا و راز و نیاز میکردم و متوسل به برخی اولیاء میشدم. در یکی از شبها در خواب فردی را دیدم که پیش از این هرگز او نمیشناختم. او با من هم کلام شد و گفت برای آنکه حاجت روا شوی دو کار را انجام ده. زیارت عاشورا بخوان و نمازهایت را کامل ادا کن (همراه با نوافل)».
دست آخر وی خود را سید مهدی شبیری معرفی میکند و نشانی قبرش را در صحن آزادی حرم مطهر رضوی میدهد. او گفت مادرم را پیدا کن و پیغام مرا به او برسان. او که در تهران میزیسته است از برادر خود که در مشهد است میخواهد تا به نشانی که در خواب دیده است برود و میرود و وجود قبر شهید را تصدیق مینماید. مادر شهید زمانی که از داستان خواب با خبر میشود دیگر تاب ماندن ندارد و قبل از آنکه آن نائم پیغام را به مادر برساند خود زودتر به وصال فرزند شهیدش میشتابد.