متن زیر خاطره پرویز پورحسینی از رزمندگان دفاع مقدس است که گوشههایی از رشادت غواصهای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) از لشکر ۷، ولی عصر (عج) در عملیات کربلای ۴ را توصیف کرده است. این خاطره از حیث پرداختن به جزئیات حضور نیروها در یک عملیات، حال و هوایشان، راز و نیازها و وداع در لحظات آخر و همینطور روایت شهادت تعدادی از نیروهای غواص گردان حمزه جالب توجه است. خاطره ساعتی از کربلای ۴ را از زبان پرویز پورحسینی پیش رو دارید.
بوی عملیات
بعدازظهر روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ بود که به ما دستور دادند وسایلمان را جمع کنیم و آماده رفتن شویم. بچهها با شور و حال خاصی آماده شدند و بعد شروع کردند به نوشتن وصیتنامه و آنها را تحویل تعاون گردان دادند. بوی عملیات در فضای ملکوتی فرودگاه آبادان پیچیده بود. بچهها طبق دستور فرماندهی، لباسهای غواصی خودشان را که در کیسههای مخصوصی بود به دست گرفتند و به خط شدند. یکی بعد از دیگری از زیر قرآن گذشتند و قبل از سوار شدن به ماشینهای تویوتا با فرمانده گردان روبوسی کردند. نوبت به من که رسید، فرمانده گردان گفت: «اگر شهید شدی ما را هم فراموش نکن.»
اتاقهای گلی
بچهها داخل ماشین با هم شوخی میکردند. میگفتند مراقب باشید داخل آب کوسه شما را نخورد. غروب بود و روشنایی خورشید کم کم جای خودش را به تاریکی شب میداد. ساعتی بعد به روستایی در جزیره مینو و کنار اروند رسیدیم. سپس در اتاقهای گلی که از قبل تعیین شده بودند مستقر شدیم. درون اتاقها بوی گِل خیس میآمد. در این حال یکی از برادرها شروع به گفتن اذان کرد و هر کسی در گوشهای از اتاق مشغول خواندن نماز شد. بعضیها به سجده رفته بودند و ضجه میزدند و از خداوند طلب شهادت میکردند. بعضی در قنوت دعای شهادت میکردند و گریه سر میدادند. عجب نمازی بود تعدادی از بچهها آخرین نماز زندگیشان را میخواندند و تعدادی دیگر بایستی در فراق از دست دادن دوستان میماندند و صبر میکردند.
دو ساعت تا شهادت
بعد از اتمام نماز بچههای دسته اول که من هم در آن دسته بودم به همراه فرمانده و بیسیمچیهای گروهان دور هم جمع شدیم تا شام را که عسل و مغز گردو بود بخوریم. از بچهها کسی میل به خوردن نداشت و هرکس انگشتی به عسل میزد. چند دقیقهای گذشت. فرمانده گروهان برادر «جان محمد جاری» گفت: بچهها حالا میخواهم وصیتنامه بنویسم. کمی من را به حال خودم بگذارید. یک برگه سفید از جیب پیراهنش درآورد و شروع به نوشتن کرد: بسم الله الرحمن الرحیم، سلام پدر بزرگوارم… که در این حال باز بچهها با شوخی مزاحم نوشتنش شدند.
اما او که گویی از غیب الهام گرفته بود، گفت: ببینید دارید مزاحم نوشتن وصیتنامهام میشوید، ولی بدانید که من تا دو ساعت دیگر شهید میشوم. در این هنگام تمام بچهها به چهره مصمم و نورانی او نگاه کردند. محمد ادامه داد: این سفارش را از من بپذیرید که وقتی با همدیگر وارد آب شدیم، اولین گره طناب را آزاد میگذاریم تا آقا و مولایمان امام زمان (عج) خودش بیاید و ستون غواصها را به مقصد برساند. (گروههای غواص وقتی وارد آب میشدند به وسیله یک طناب که هر یک متر به یک متر گره داشت و هر نیرو یک گره را میگرفت، در آب پشت سر همدیگر حرکت میکردند تا با هم به مقصد برسند و گم نشوند.)
شانهها تکان میخورد
بعد از دستور فرماندهی، تمام غواصها لباسهایشان را پوشیدند. وقت وداع رسیده بود. عجب صحنهای بود. قابل توصیف نیست: سکوت بود، ولی شانهها تکان میخورد. شمیم دوست مرا سمت کربلا میبرد… واقعاً آن شب در آن مکان ملکوتی اگر اندکی تأمل میکردی صدای بال فرشتگان را میشنیدی که بر این شور و حال غبطه میخوردند. هر کسی با رفیقی رازهای ناگفته را در میان میگذاشت. آن شب گویی که شب عاشورا بود و آن اتاق گلی، خیمه آقا امام حسین (ع) و آن بچه بسیجیها یاران باوفای امام بودند.
هر کسی دوست خودش را در آغوش گرفته بود و صیغه اخوت میخواند و با گریه و زاری از همدیگر میخواستند که هر کدام شهید شدند دیگری را شفاعت کنند و از همدیگر حلالیت میطلبیدند. من هم سراغ دوست صمیمی خودم که در دسته دو بود رفتم و او را پیدا کردم. با هم روبوسی کردیم و حلالیت طلبیدیم. او شهید شهرام کیخواه بود که در همین عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید. سپس به سراغ شهید مسعود رومیپور رفتم و او را در آغوش گرفتم و با او خداحافظی کردم. مسعود در عملیات بیتالمقدس ۷ به شهادت رسید. آخر سر هم سراغ فرمانده دلاور شهید علی محمد طاهری رفتم و از او هم حلالیت طلبیدم. طاهری در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
بعد از وداع با دستور فرمانده به سمت اروند خروشان حرکت کردیم.
در این وقت اروند در حال جزر بود و سرعت آب بالغ بر ۷۰ کیلومتر بر ساعت بود. در راه به سنگری که در آن عدهای به مداحی برادر آهنگران دعای توسل میخواندند، رسیدیم. موقع رسیدن ما مداح قسمتی از دعای توسل را که مربوط به بیبی دو عالم خانم فاطمه زهرا (س) بود، میخواند. ما هم این را به فال نیک گرفتیم و به راهمان ادامه دادیم.
کنار اروند آسمان زیر نورماه خودنمایی میکرد. وارد چولانهای کنار رود شدیم و فینهای غواصی را به پا کردیم. طبق وصیت فرمانده دلاور جان محمد جاری اولین گره طناب را آزاد گذاشتیم تا آقا و سرور و صاحب اصلی این انقلاب و مملکت، امام زمان (عج) هدایتمان کند.
آب سرد
آب خیلی سرد بود و جریان آب به حدی شدید بود که ستون به سختی خودش را در یک خط نگه میداشت. هدف ما تصرف جزیره سهیل بود. بعد از پیمودن عرض اروندرود به خط دشمن رسیدیم. بعثیها متوجه ما نشده بودند. فینهای غواصی را از پا درآوردیم و به سیمهای خاردار متصل کردیم. بعد نیروهای تخریبچی شروع به باز کردن معبر و بریدن سیمهای خاردار کردند. در آن موقع حالت عجیبی به من دست داد، چون در آن سکوت وحشتناک فقط صدای بریدن سیمهای خاردار به گوش میرسید و من در آن زمان بدون هیچ ارادهای شروع به خواندن آیه شریفه «وجعلنا» کردم.
بعد از باز کردن معبر دو نفر از نیروها که مسلح به نارنجک تفنگی بودند در دو طرف معبر برای تأمین مستقر شدند. ستون شروع به حرکت در معبر کرد. وقتی به ابتدای معبر رسیدم دیدم که بـرادر جاری در کنار معبر ایستاده و نیروها را یـکی بعد از دیـگری راهنمـایـی میکند. ابتدای معبر موانع خورشیدی بود و بعد از آن چند لایه سیم خاردار و در لابهلای سیمهای خاردار بشکههای فوگاز تعبیه شده بود.
جان محمد جاری شهید شد
چند متر بیشتر به خاکریز نمانده بود که متوجه شدم برادر جان محمد جاری از ما سبقت گرفت و رفت زیر خاکریز مستقر شد. در این حین عراقیها متوجه ما شدند و معبر لو رفت. شلیک گلوله و نارنجک فضای منطقه را در بر گرفت. در همان اولین درگیری فرمانده دلاور جان محمد جاری بعد از کشتن چند عراقی همانطور که گفته بود درست پس از دو ساعت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. بعد از عبور از خاکریز طبق برنامه دسته یک میبایست سرپل را میگرفت و یک یا دو سنگر را سمت راست و همینطور سمت چپ معبر پاکسازی میکرد تا دسته دو به فرماندهی شهید علی محمد طاهری به سمت چپ و دسته سه به فرماندهی شهید ماشاالله ابراهیمی به سمت راست معبر بروند و شروع به پاکسازی سنگرها کنند.
صورت نورانی شهرام
من هم طبق برنامه به همراه یکی دو نفر از نیروهای دسته یک که سالم بودند (چون اکثر نیروهای دسته یک مجروح یا شهید شده بودند) اولین و دومین سنگر سمت چپ و راست را پاکسازی کردیم. بعد به کمک نیروهای دسته دو رفتم. دیدم شهرام کیخواه روی زمین افتاده است. خم شدم و گفتم: شهرام تیر خوردی؟ نالهای کرد. دستش را بلند کرد و گفت: تو به فکر من نباش بیسیم را از دستم بگیر و برو جلو! شهرام از ناحیه پهلوی چپ چند تیر خورده بود.
بعد از پاکسازی منطقه باز سراغ بهرام را گرفتم و به سمت سنگری که تقریباً مقر فرماندهی گروهان ما شده بود راه افتادم. همین که به سنگر رسیدم دیدم یک جنازه را از سنگر بیرون آوردند. جنازه درون یک پانچوی عراقی بود. آن را کنار زدم. صورت نورانی شهرام را دیدم. نشستم و سرش را از روی زمین بلند کردم. اشک در چشمهایم حلقه زده بود. به شهرام گفتم:
– تو داداش من بودی. شهرام من و تو با هم لباس غواصی میپوشیدیم. با هم به نمازخانه گردان میرفتیم. با هم سجده بعد از نماز را به جا میآوردیم و با هم گریه میکردیم! قرار نبود که تو تنها بروی و من را در این دنیا تک و تنها بگذاری. شهرام تو در سجده بعد از نمازت به مولا چه گفتی که اینچنین تو را قبول کرد. چگونه گریه کردی که اشکهای تو مقبول افتاد، ولی اشکهای من نه؟ حالا پیش شهیدان حسینزاده، اکبری و… میروی. شهرام یادت میآید که به من گفتی اگر شهید شدی مرا هم شفاعت کن، ولی حالا تو شهید شدی و من ماندهام!
به گریه گفتمش این لطف را زیادت کن/ اگر شهید شدی مرا شفاعت کن/ سکوت کرد و مرا حسرت تکلم ماند/ فقط به یاد من آخرین تبسم ماند!
بسم الله الرحمن الرحیم
جان محمد جاری
یا ایهالذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله انا قلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیاه الدنیا فی الاخره الا قلیل.(سوره توبه آیه ۳۸)
ای افراد با ایمان شما را چه شده است که وقتی به شما گفته شود در راه خدا برای مبارزه با دشمنان حق و عدالت حرکت کنید به زمین سنگینی می کنید؟ آیا زندگی دنیا را بر حیات جاوید ترجیح می دهید؟ بدانید که لذت دنیا در برابر خوشیهای دنیا اندکی بیش نیست.
با درود فراوان به شهیدان راه حق و با سلام به پیشگاه رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی این استوره مقاومت که چنین مبارزه ای را به ما آموخت و آزادی و شرف به ما عطا فرمود. سلام بر حسین سرور و سالار شهیدان اسلام، سلام بر پیروان راستین خط امام، و سلام بر مردم قهرمان و دلیر ایران اسلامی که نمونه انسان آزاد و مسلمان در جهان هستند اینک با توجه به پیام امام امت خمینی کبیر که فرمود بر مرد و زن مسلمان دفاع کردن از اسلام واجب است وظیفه خود می دانم که در راه پاسداری از خون شهیدان و یاری اسلام در جبهه ها حضور داشته باشم و همراه دیگر برادران با کافران و متجاوران بعثی بجنگم.
و اگر در این راه به شهادت رسیدم که آرزوی من است و همیشه از خدا می خواستم که مرگم را در راه خودش قرار بدهد و اگر افتحار شهادت را یافتم همگان بدانند که آگاهانه زیستم و آگاهانه جنگیدم و آگاهانه به ابدیت پیوستم و فریاد سر می دهم که من فدای مکتب خمینی و راه خمینی و مرام خمینی که همه اش راه خداست میشوم و نه یک بار دوست دارم بلکه دوست دارم هزار مرتبه فدای اسلام و این مکتب شوم و در این جا غیر از این راهی برایم نمی ماند یا پیروز شویم و یا شهادت را چون اسلحه ای مرگبار بر فرق دشمن فرود آوریم امروز که دشمن بعثی به دشمن مکتبمان حمله نموده است روزی است که حسین زمان تنهاست روزی است که فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر و ابرقدرتها و تمام دولتهای مرتجع منطقه بی یاور است.
روزی است که کربلای انقلابمان خون می خواهد و برای رشد به خون احتیاج دارد و من می روم تا به ندای غریبی و مظلومیت آقا امام حسین(ع) و اولاد برحقش امام خمینی که می گوید آیا کسی هست که مرا یاری دهد پاسخ گویم و می روم تا بتوانم به یزید زمان بفهمانم که شهادت بالاترین آرزوی ماست و میروم شاید نینوایی را بیابم و در عاشورای دوران جان ناقابلم را در راه پیروزی آن تقدیم نمایم. به خدا سوگند جنگیدن با مخالفین اسلام و قرآن بر ما واجب است و هرگونه سستی در این راه گناهی بس ناخشنودنی است پس باید اکنون که خداوند بر ما منت گذارده و کسی پیدا شده که تمام گفته های فرستادگان خدا را می گوید و خوشبختی ما نیز در اوامر این مرد بزرگ است .
از مردم تقاضا دارم که برای این رهبر عزیز دعا کنند تا این انقلاب را بدست صاحبش امام زمان(عج) بسپارد ای خواهران و برادران بدانید که انسان با مرگ فنا نمی شود و از بین نمی رود بلکه از جهانی به جهانی منتقل می گردد همانطوری که از مادر متولد شده و به جهانی بزرگتر انتقال پیدا کرده و بدانید که مرگ نقطه پایانی است که خط همه زندگی ما به آن منتهی می شود و این اختیاری نیست بلکه اجباری است ولی همه از یک راه نیست هزار و یک راه است و یک پایان، و آن مرگ است اما باید چگونه مرد تا جاودانه زیست مردم عزیز مرگ در هر حالتی تلخ است.
اما من دوست دارم که چون از راه درآید مرگ در شبی آرام چون شمعی شوم خاموش، لیک مرگ دیگری هم هست دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور مرگ مردان ، مرگ در میدان، با تپیدنهای طبل و شیون و شیپور با سفیر تیر و دشنه و شمشیر غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان وه! چه شیرین است رنگ بردن پافشردن در ره یک آرزو مردانه مردن و اندر امید بزرگ خویش، با سرود زندگی بر لب، آه! اگر باید زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشی و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید، من به جان دل پذیرا می شوم این مرگ خونین را آری آری زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست شعله هایش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه است.
شما ای پدران و مادران و خواهران شما اگر تشنه دیدار مائید، جهان تشنه عدل است. شما گر مست و خوابید چه بسیارند مظلومان که از بیداد کافرها شبی هم از شبان در دیدگانشان خواب راحت نیست بدین لب تشنگیها زندگی را می شود آغاز کرد و روزی می رسد آخر که روزی از محبت از صفا ایمان به روی دشت بی نام و نشان کافران می گسترد دامان، و خون ما شرنگ مرگ می ریزد به کام هر چه بدنام است سپرها سینه ها شد، چه دلها آشیان کینه ها هست.
شرابی نیست خوابی نیست کنار آب می جنگم و آبی نیست و پیروزی از آن ماست چه با رفتن چه با ماندن اینک که بهترین موقعیت برای مبارزه با کافران و مشرکان بیدار گشته و اینک که مزدوران به وطن و خاک ما معترض شده اند برای دفاع از اسلام و سرزمین دلاورمان ایران از دست نمی دهم و از تمام برادران و خواهران مسلمان می خواهم که در این جهاد مقدس شرکت کنند که خدا یار و یاورمان است.
دشمن بداند که ما عاشقان شهادتیم و تا نابودی کامل مزدوران آمریکائی و اطرافیان از پای نخواهیم نشیت اگر آرزوی شهادت و به امید در راه امام امت و الله می رویم و هیچ نگرانی نداریم زیرا آنجائی که در آن لقاء پروردگار باشد و من هم برای مکتب معتقدم و به رستاخیز به جنگ کافران می روم و از شهادت ما را باکی نیست شهادت را به آغوش می کشم و این نقطه اوج آرزوی ماست.
امروز نه ان زمانی است که حسرت کربلای حسینی در دل مانده باشد و نه حکایت از نبرد و باطل بلکه امروز ایران خود نیز سرزمین کربلاست و روزهای تاریخی نیز عاشوراست. امروز نه آن زمانی است که حسین را از میان کتابها و از طریق منبرها بشنویم و برای حسین سینه بزنیم و نه آن زمان است که افسوس و غصه بخوریم حسین تنهاست و بیش از ۷۲ تن یاور ندارد و در سوگ او اشک بریزیم بلکه امروز حسین دیگر و کربلای دیگر به وجود آمده و ما در این زمان وجود داریم اگر ان زمان به سر و سینه می زدیم که حسین جان ما کربلا نبودیم ولی امروز هستیم و حسینمان به کمک احتساج دارد و در این زمان شعار کنار می رود و عمل می خواهد و در این زمان باید مسئولیت خود را در برابر این حادثه انجام دهیم.
حسین رهبر بزرگ شهیدان در میدان نبرد در آن روز ندای هل من ناصر ینصرنی را سر داد و کسی به یاریش نشتافت و ما اینک به حسین زمان می گوئیم حسین جان اگر در آن فضای داغ و خونین کربلا با لب تشنه کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین دست مردانگی مشت گره کرده و ندای غریبی و تنهایی خمینی ات را لبیک می گوئیم و به یاریش می شتابیم و من نیز چون برادرانم قباد، جانعلی، مسلم، سید علی محمد، بهرام رحمانی، غلامعباس و دیگر برادران شهیدم دوستان عزیزم به جبهه می روم تا شاید بتوانم دینم را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کنم و با ریخته شدن خونم کمکی به انقلاب نموده باشم.
عزیزان هیچ وقت دوست نداشتم که در خانه و میان بستر بمیرم و همیشه از اینگونه مردن هراس داشتم. زیرا که دنیا محل گذر است و لذت دنایی زودگذر و دنیا رو به فناست پس چه بهتر است در فکر آخرت باشیم پس بگذارید سوراخ سوراخمان کنند، بگذار رگبارمان کنند، بگذار چون کباب سیخمان بزنند ولی از حقیقت دست نکشیم و پشتیان اسلام باشیم که چون عزت و شرف ما در گرو همین اسلام است یا کمک کن یاران تو یاران خمینی و پیروان صدیق مکتب تو در جنگ با دشمنان
اما برادر جان اگر در میدان جنگ شهید شدم هر کجا که صلاح بود مرا بدون غسل و با لباس نظامی که بر تن داشتم خاک کنید از وصیتم سرپیچی نکنید اگر لباس خاصی بود در بیاورید حتما این کار را انجام دهید و شما خواهرانم هر چند که من لیاقت حسین بودن را ندارم اما شماها زینب زمان باشید و زینب وار پیام شهیدان را زینب گونه منتشر کنید و با حجابتان مشت محکمی به دهان آنهائی که فرهنگ غربی را برای ما به ارمغان آوردند بزنید و زندگی حضرت زینب(س) را مطالعه کنید و ببینید که چه دردها و بلاهایی کشیده است و همه آنها را تحمل کرده است.
هیچ کاری از خوبی و بدی خدا را فراموش نکنید و اما برادران پایگاه مقاومت کوی طالقانی که حتما یاران و رهروان امام خمینی شما را پیروز کند. برادران عبدالکریم – عبدالرحیم – یوسفعلی – عزیز زیبائی و دیگر برادران مرا حلال کنید و مرا ببخشید تا می توانید شما تکلیف خود را انجام دهید. و تبلیغ بسیار کنید و اما برادر پرویز که خیلی دوستت دارم و هر وقت تو را می دیدم کمی دلم سرد می شود چون تو را چون قباد می دیدم مرا حلال کن که به تو حرفی زده باشم ادامه دهنده راه قباد و جانعلی و برادران دیگر باش اخلاق اسلامی را فرا گیر.
و در آخر سفارش دارم به تمام فامیل از کوچک تا به بزرگ از شما می خواهم که به دامادی قاسم و نودامادی قباد و مراد و جانعلی از دامن زدن به اختلاف کوتاهی کنید که خداوند بسیار به وحدت سفارش کرده پس شما را به کسانی قسم داده ام که همه شما آنها را قبول دارید و برای ایشان ناراحتید و اگر از من ناراحتی بعضی ها دیدن بر من ببخشید چون انسان جایز الخطاست به امید آن روزی که وحدت یکپارچگی در سطح جهان بین مسلمین به وجود آید و در پایان از شماها می خواهم که اگر بعد از شهادتم جنگ انشاءالله پیروز شد بر سر قبرم بیائید و بگوئید جنگ پیروز شد تا جسم مرده ام نیز از پیروزی شما با خبر شود.
همه را به خدا می سپارم دیدارتان در بهشت والسلام علیکم
و رحمه الله و برکاته
۱۶/۹/۱۳۶۵
- منبع خبر : وصیت عجیب یک شهید که از آینده خبر میداد!