امینه وهابزاده در این مورد میگوید : « هنگامی که خبر جنگ عراق و ایران منتشر شد،
شور انقلابی و دفاع از میهن در من باعث شد به طرف مسجدی واقع در پل سیمان شهرری رفته
و پس از ثبتنام و گذراندن دورههای مختلف نظامی همچون تاکتیکهای رزمی، چتربازی و به کار بردن انواع سلاحهای سنگین راهی جبهههای جنگ شدم.
پس از حضور در جبهه
مدتی را به عنوان بهیار در بیمارستان پتروشیمی فعالیت میکردم
اما از آنجایی که به زبان عربی مسلط بودم، به عملیات جنگ های نامنظم و چریکی وارد شدم
یک بار همراه شهید ابراهیم همت در منطقه کردستان عراق سعی داشتیم عملیاتی انجام دهیم،
اما دشمنان و ستون پنجمیها چند خمپاره به طرف ما شلیک کردند که بر اثر موج انفجار بیهوش و به دلیل مصدومیت من، عملیات را متوقف کردند.»
امینه وهابزاده خاطره ای میگوید از انفجار آمبولانس تا راه معراج شهدا :
«آن شب آمبولانس ها بسیاری درگیر جابجایی مصدومان بودند،
راننده راه را گم کرد و برای پیدا کردن مسیر، یکی از چراغهای آمبولانس را در شب روشن کرد
که این باعث شد عراقی ها ما را شناسایی کرده و با گلوله و خمپاره به استقبال ما بیایند،
اما ما توقف نکرده و به راه خود ادامه دادیم.
در طول مدت بارش گلوله و خمپاره عراقی ها، از ناحیه شکم احساس درد میکردم،
اما آتش خمپاره عراقی ها آنقدر زیاد بود که فکر درد را نمیکردم،
ولی وقتی به بیمارستان رسیدم، هنگامی که پرستار در آمبولانس را باز کرد،
گفت که چرا شکمت پاره شده و رودههایت بیرون ریخته؟ اما آن وقت بیهوش شدم.
بعدا برایم شرح دادند که مرا به اتاق عمل برده و رودههایم را به داخل شکم برگرداندند ،
وقتی من را به اتاق عمل بردند، آنطور که عنوان شده، علائم حیاتی من از کار میافتد و به علت کثرت معلولان، مرا به معراج شهدا منتقل میکنند.
نمیدانم چند روز طول کشید، ولی آنطور که دوستان نقل کردهاند،
هنگامی که قصد داشتند شهدا را به داخل خودروی حمل منتقل کنند، فردی مشاهده میکند که مشمعی که مرا داخل آن پیچیده بودند، بخار کرده بود،
سراسیمه به داخل بیمارستان میدود و از پزشک معالج میخواهد که مرا دوباره معاینه کند. پزشک معالج پس از دیدن پیکر من، عنوان میکند
“این شهید را چرا اینجا آوردید؟” و پس از معاینه متوجه زنده بودن من شده و مرا به اتاق عمل منتقل میکنند. »
در عملیات ” والفجر یک در منطقه فکه ”
ما در آنجا مستقر بودیم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند،
من فکر میکردم یک بمباران همیشگی است، اما ناگهان بوی سیر (گاز خردل شیمیایی) در همه منطقه پخش شد
و من و یکی از مجروحان به صورت مشترک از یک ماسک استفاده کرده و در آن عملیات بود که مجروح شدم و پس از دقایقی، صورت و چشمانم دچار سوزش شد و دستانم نیز تاول زد.
هنوز هم پس از گذشت چندین سال، دست و گردنم میزبان تاولهای آبکی گازهای شیمیایی است.