پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه شهید مصطفی ردانی پور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج فعالیت های همه جانبه خود را آغاز کرد.
او با بهرهگیری از ارتباط با حوزه علمیه قم در جهت ارائه خدمات فرهنگی به آن منطقه محروم حداکثر تلاش خود را به کار بست.
مدت مسئولیت یک سالهاش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج به سهم خود اقدامات مؤثری را به انجام رساند.
درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت میورزیدند از جمله کارهای اساسی بود که نقش تعیین کنندهای در سرنوشت آینده این مردم مستضعف به جا گذاشت.
در شرایطی که رزمندگان اسلام تمایل بیشتری به حضور در جبهههای جنوب را داشتند،
این شهید بزرگوار سهم زیادی در نگهداشتن برادران رزمنده در منطقه کردستان داشت و در ترویج اسلام زحمات طاقت فرسایی را متحمل شد.
شهید مصطفی ردانی پور مسلح به سلاح تقوی بود و در توصیه دیگران به تقوی و خصایل والای اسلامی تلاش زیادی داشت،
خصوصاً به کسانی که مسئولیت داشتند همواره یادآوری میکرد که کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کردهاند مواظب خود باشند اخلاق اسلامی را رعایت کنند.
این جمله از اولین وصیتنامهاش برای شاگردان ورهروانش به یادگار ماند:
«عمامه من کفن من است»
مصطفی ردانی پور قبل از عملیات به برادرش گفت:
« می خواهم جایی بمانم که نه دست شما به من برسد، نه دست دشمنان !»
آن شب بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون راهی عملیات شد.
بعد از مدتی نیروها از هر طرف محاصره شدند. مصطفی زیر لب قرآن میخواند
و دشمن بالای تپه را بسته بود به رگبار.
دستور عقب نشینی صادر می شود اما او همچنان مقاومت می کند
تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت می کند.
خبر شهادت مصطفی ردانی پور که آمد حاج حسین خرازی هقهق گریه میکرد.
فردا بچه ها را فرستاد بروند جنازه ها را بیاورند.
دفعه اول صد و پانزده شهید آوردند، مصطفی نبود.
فردا صبح بیست و پنچ شهید دیگر آوردند، باز هم نبود.
منطقه دست عراقی ها بود. چند بار دیگر هم عملیات شد اما از او خبری نشد.
جنگ هم که تمام شد، دوستانش رفتند و دنبالش توی همان شیار همه جا را گشتند اما نبود!
سه نفر همراهش را پیدا کردند اما از خودش خبری نشد.
مصطفی همان طور که گفته بود برنگشت که نگشت…