عصر یکی از روزهای عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم من مجروح شده بودم حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت می کرد یادش
افتاد نماز ظهرش را نخوانده سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیفتد اما چنان با طمانینه
و آرامش نماز می خواند که من دردم را فراموش کرده و به او خیره شده بودم حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می کردم!
لینک کوتاه :https://razmandegan.org/site/?p=4463