حاج احمد کریمی تیر خورد رسیدن بالا سرش گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم گفتن: یعنی چی نمی خوای شهید بشی! برا خدا داری ناز می کنی؟
گفت: آره من نمیخوام اینجوری شهید بشم من میخوام مثل اربابم اربا اربا بشم…
داشتن می رفتن سمت آمبولانس که یه دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون دیدن حاج احمد اربا اربا شده همه حاج احمد شد یه گونی پلاستیک…
لینک کوتاه :https://razmandegan.org/site/?p=4435