شهید بهنام محمدی که بود؟
شهید بهنام محمدی که بود؟

در اوایل جنگ هشت ساله بود که نوجوان ۱۳ ساله ای به نام بهنام محمدی راد تصمیم گرفت که مردانه از خاک خود محافظت کند  و با همان جسم کوچک و اما روحی بزرگ با وجود مخالفت های فرمانده ها به صف اول نبرد رساند. بهنام چندین بار بود که به اسارت دشمن در می […]

در اوایل جنگ هشت ساله بود که نوجوان ۱۳ ساله ای به نام بهنام محمدی راد تصمیم گرفت که مردانه از خاک خود محافظت کند  و با همان جسم کوچک و اما روحی بزرگ با وجود مخالفت های فرمانده ها به صف اول نبرد رساند. بهنام چندین بار بود که به اسارت دشمن در می امد ولی هر بار با یک شیوه زیرکانه آنها را گول میزد. شیوه بهنام بسیار آسان بود و با زیرکی خود را به گریه می زد و به دشمن می گفت که دنبال مادرش می گردد و آن را گم کرده است و با همین طرفند اطلاعات مهمی را از مکان دشمن ها به فرمانده های ایرانی می رساند.

عراقی ها فکر نمی کردند که این کودک ۱۳ ساله قصد فریب آنها را دارد و بار ها از او گول می خوردند و آن را رها می کردند. بعد از مدت ها زمانی که شهید بهنام به شناسایی عراقی ها رفته بود او را اسیر می کنند و بعد از اینکه به اردوگاه نظامی برگشت فقط دست روی گونه های سرخش که جای دست فرمانده عراقی بود گذاشته بود و هیچی نمی گفت، او تنها با دست به مکان آن ها اشاره کرد تا هم رزمانش راه بیوفتند.

این پسر بختیاری علاقه ای خاص و عجیبی نسبت به امام خمینی (ره) داشت و همیشه اینگونه سفارش می کرد : به بچه ها بگویید که هیچوقت امام را تنها نگذارند که مبادا امام خمینی (ره) احساس تنهایی کند.

شهید بهنام محمدی در خانه پدرش و در ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ به دنیا آمد ولی عمر این جوان کوتاه بود و در ۲۸ مهر ۱۳۵۹ با جسمی کوچک و سنی کم اما روحی بزرگ به شهادت رسید.

وصیت‌ نامه شهید بهنام محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

من نمی‌دانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می‌جنگیم و به ما خیانت می‌شود. من می‌خواهم وصیت کنم، هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها این است که بچه‌های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه‌ها می‌خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند. پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.

خاطره ای از مادر بهنام

در زمانی که اعتراضات در مقابل شاه شروع شد بهنام با وسایل های زیادی بر روی دیوار ها اعلامیه پخش می کرد و فقط یک شعار می داد (یا مرگ یا خمینی ، مرگ بر شاه) پدرش بسیار به او می گفت که اینکار ها را نکن اخر سرباز ها می گیرنت ولی بهنام گوش نمی کرد و در بعضی مواقع با تیر و کمان به جان سربازان شاه می افتاد.

بهنام یک روز به مادرش گفته بود که: دوست دارد به پیش امام حسین برود و از او بپرسد چگونه شهید شده. روز بعد با یک کاغذ به دست آمده بود و غسل شهادت را به من نشان داد و به من گفت که مادر من را غسل شهادت بده می خواهم شهید شوم و تو نیز از اینجا برو

بهنام شیر مردی کوچک با روحی بزرگ بود که در جنگ به بسیاری از فرمانده ها کمک کرد