شهید مجید حداد عادل
شهید مجید حداد عادل
شهید مجید حداد عادل در اسفند ماه سال 1330 در تهران متولد شد. بعد از تحصیلات ابتدائی و متوسطه در سال 1348 پس از اخذ دیپلم ریاضی وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و در رشته مهندسی متالوژی به تحصیل پرداخت. از همان ابتدای ورود به دانشگاه در فعالیتهای مذهبی و سیاسی مشارکتی فعال داشت.

نامه شهید مجید حداد عادل

به نام پروردگار بزرگ

سلام ، حضور پدر بزرگوار و گرامیم عرض سلام می کنم و سلامتی و رستگاری اش را از خداوند متعال مسئلت دارم . دیشب صدای گرم و دلنوازت گوش و دل و جان مرا نوازش داد و بار دیگر همان سربلندی که ما همیشه از داشتن پدری چون شما در خود احساس می کردیم در وجودم شعله کشید . از اینکه در نوبت گذشته به علت کمبود وقت فرصت کم بود تا نامه ای جداگانه تقدیم حضورت کنم ، شرمنده ام .

باری اینجا انگلستان ، سرزمین کفر و الحاد و مردمان پرزرق و برق ولی بی شعور و بی درد است ، خدا شاهد است اگر یک سر سوزن از صفای مردم ما در دل همه اینها گیر بیاید . نگاهشان از نگاه گوسفندهای کرج بی تفاوت تر و در کثیفی از طویله هایی که مدتها ابراهیم فرصت تمیز کردنشان را پیدا نکرده باشد کثیفترند . فقط شانسی که دارند این است که این هوای مرطوب و بارانهای مداوم کثافتهای شهرشان را می شوید و با خود می برد سر قبر پدرشان .

در این روزها که ملت ستمکش و ستمدیده ما انشاء الله با ورود رهبر عظیم الشأن آیت الله خمینی می رود تا به جهان نشان دهد که چگونه ملتی می تواند در صورت اراده کردن بر سر نوشتن مسلط شود . وظیفه افرادی چون شما بسیار سنگین تر و دشوارتر است .

پدر بزرگوارم دلم می خواهد همانگونه که در همه لحظه های عمر از خودت بزرگواری نشان داده ای در این روزها نیز با فداکاری و گذشت کارهائی بکنی که ما فرزندان را در داشتن افتخار پدری شما همیشه سربلند نگه دارد . و در راه پیشبرد هدفهای جنبش اسلامی ملت از هیچ کوششی فروگذار نکنی که این امتحانها همیشه پیش نمی آید ، اگر چه مشکل است ولی در عمر آدمی که تمامش یکدفعه تجربه می شود ، آزمایشها خیلی نادر و بخصوص در این مرتبه به نظر همه منحصر به فرد است همه مان دعا کنیم که از این آزمایش پیروز و سربلند بیرون بیائیم . آمین .

از قول من خدمت سرور عزیزم جناب کرکی سلام برسان و بفرماید خدا در این روزها اجر فراوان برایتان ذخیره کند که حتماً درگیریتان بیشتر است . و در ضمن بفرمایید که سفارش پسر عزیزشان را کرده ایم تا انجمن اسلامی هندوستان هوای آقازاده شان را داشته باشند .

به تیمسار عزیز رزم آرا نیز عرض سلام من و فرخنده را برسانید و بفرمایید ، تیمسار؛ این روز چشم ملتی و شاید مستضعفین دنیا به کوششهای تک تک افرادی چون شما وابسته است که در این رهگذر با حمایتهای بی دریغ و بدون ترس از قدرتهای خودکامه روزگار و جباران زمین ، با تکیه به خداوند متعال در هزینه تا حدامکان در کنار مردم قرار گیرید و به خاطر موقعیت تان اگر از توطئه ای علیه ملت باخبر شدید فوراً ملت را در جریان بگذارید که خداوند خودش بزرگترین اجرها را برایتان نگه خواهد داشت خدمت خانم تیمسار نیز سلام من و فرخنده و پست موسی شهاب را ابلاغ فرمایید .

پدر بزرگوارم ، باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشی بحمد الله سلامتی برقرار است و به دعا گویی مشغولم . در مورد اینکه اینجا چه می کنم از داداش علی توضیحات قانع کننده تری دریافت خواهی کرد . فقط در یک جمله می توانم برایت بگویم که سالها بود دست و پایم در قفس های تنگی اسیر شده بود ، حالا دارم پر و بالی می زنم و در نتیجه خودم احساس می کنم که روز به روز دارم رشد می کنم و اگر قابل درگاه خداوند باشم به اطرافیانم نیز اندک فایدتی می رسانم .

در ضمن به حاج عباس پدر (آهنکوب) سلام مرا برسانید و بفرمائید عکسشان در غسالخانه بهشت زهرا در حال غسل دادن شهداء اسلام زینت بخش صفحات روزنامه ها و مجلات خارجی بود ، خدا اجرشان دهاد .

و حالا مادر عزیز و بزرگوارم را قربان می روم که به علت کسر وقت فرصت نوشتن نامه جداگانه برای او برایم نمانده است . مامان عزیزم ، من هر جا که نشستم و در هر حال با یاد محبتهای بی دریغ و پر از صفا و محبت تو روزگار می گذرانم . شهاب کاملاً سینه خیز می رود و در ضمن قل هم می خورد . مرا کاملاً می شناسد و صبحها وقتی می خواهم به کلاس بروم ، اگر بیدار باشد و ببیند که من دارم از بیرون می روم گریه را سر می دهد . در مجالس ، وقتی شهاب وارد می شود هم دوستان و آشنایان رهایش نمی کنند بخصوص که با همه شان با صمیمیت می خندد و غریبی نمی کند و سر و پا شور و نشاط است ، جای مادربزرگهایش خالی است .

از قول من به سوسن و نیره و شافعی و امانی سلام برسان و انشاءالله برایشان در فرصت بعدی نامه خواهم نوشت ولی از همه شان بخواه که اگر فرصت دست داد برای من از اوضاع ایران بنویسند .

در ضمن مادر جان هرچه از روزنامه ها و مجلات مختلف در این روزها توانستی برای من جمع آوری کن تا بعداً تربیتش را برایم بدهی . از عکسهای بچه فامیل برایمان بفرستید . بخصوص از عکسهای روزبه و حمید که مشتاقشان هستم . بهمنصوره و ذکری هم سلام مرا برسان . این عکسها را که حضورتان می فرستم بعدها ، عکسهای بیشتری خواهم فرستاد ولی از این عکس ها یکی اش را به مادر فرخنده بدهید و عکس شهاب با آقای علامه را به داداش بدهید تا اگر خواست به آقای علامه بدهد و یکی دیگرش را نزد خودتان نگهدارید . فرخنده همه سلامها و عرض ادبهایش را تقدیم مادر شوهر عزیزش می کند . در خاتمه سلام مرا به مهدی عزیزم برسانید و هم او را و هم امیر مسعود را از راه دور می بوسم .

قربانتان – مجید – فرخنده

دستبوستان – شهاب

۲/۱۱/۱۳۵۷

۲۱/۲/۱۹۷۹