سید محمود موسوی
سید محمود موسوی
شهید موسوی در وصیت‌‌نامه خود آورده است: همسر مهربانم! دوست دارم دخترم در شمال معلم قرآن شود و به بچه‌ها درس قرآن بدهد. از شما خواهش می‌کنم در این باره کوتاهی نکنید.

سید محمود متولد سال ۶۰ در بابل است. پدرش کشاورز و سید محمود هر وقت که می توانست به کمک پدرش می رفت.

۱۳شهریور ماه سال ۹۰ شهادت تعدادی از نیروهای یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. دلاور مردانی که در اوج مجاهدت و گمنامی، روزها و شب‌های بسیاری را در سخت‌ترین شرایط اقلیمی و جوی، در منطقه شمال‌غرب کشور حافظ مرزهای این آب و خاک در برابر حضور عناصر گروهک تروریستی پژاک بودند و در این راه، تعدادی از همرزمانشان به شهادت رسیدند.

سربازانی برخواسته از تفکر خمینی عزیز، شهدایی که اکثراً متولد دهه ۶۰ بوده، همان‌هایی که به نسل سومی ها معروفند.

آنهایی که نه پیروزی انقلاب اسلامی ایران را دیده‌اند و نه دفاع مقدس را به یاد دارند ولی در راه دفاع از انقلاب اسلامی و به عشق شهدای دفاع مقدس، مردانه و جانانه پا به میدان جهاد و شهادت گذاشته بودند.  و امروز همسر شهید سید محمود موسوی گذری کوتاه از ۸ سال زندگی مشترکش را روایت می کند.

شهید مدافع حرم سیدمحمود موسوی

شهید سید محمود موسوی به روایت همسر

از مراسم خواستگاری تا درخواستی که همسر شهید را منقلب کرد

آشنایی من و سید محمود بر میگردد به سالهای کودکی مان ، وقتی که من شاید یکی دوساله بودم و سید محمود ۵یا۶ساله  بود. پدر من و پدر سید محمود در جبهه با یکدیگر همرزم بودند. به خاطر شغل پدرم ما ساکن تهران شدیم. سید محمود را تقریبا تا زمان خواستگاری ندیدم. یک مرتبه ما به شمال برای دیدار به منزل پدر سید محمود رفتیم که اتفاقا سید محمود منزل نبود و به ماموریت رفته بود.

توضیحاتی که پدر و مادرشان  در مورد کار سید محمود  گفتند ، من از آنجا با سختی شغل سید محمود آشنایی پیدا کردم. ولی آن زمان ما هیچ نسبت فامیلی با یکدیگر نداشتیم.

 وقتی سید محمود از ماموریت برگشت، با خانواده اش خانه ما به تهران آمدند. پدرشان برای خواستگاری  زنگ زدند. و قصه زندگی من و سید محمود شروع شد. وقتی که برای مراسم خواستگاری قرارها گذاشته شد سیدمحمود با پدرو مادرو خواهرو برادر بزرگشان تهران منزل پدرم آمدند . سید محمود با من صحبت کرد و از سختی شغلش برایم گفت. ومهمتر اینکه از هدفش که شهادت بود. و ازعلاقه بسیار زیادش که به موضوع شهادت دارد. تا اینکه صحبت به مهریه کشیده شد.

پدر سید محمود گفتند: من برای عروس بزرگترم ۷۲ سکه مهریه قرار دادم وبرای دخترم۱۴ تا سکه. حالا شما بین این دوتا میتوانید انتخاب کنید. من خیلی دوست داشتم حضرت آقا خطبه  عقدم را بخوانند واز طرفی مهرالسنه حضرت زهرا سلام الله هم ۱۴ سکه بود این رقم را انتخاب کردم . که قرار عقد و جشن عقد هم گذاشته شد . مراسم عقد ما خیلی ساده برگزار شد .

 دقیقا ۸ بهمن سال ۸۲ چهارشنبه ساعت ۹ صبح آیت الله خدا کرمی صیغه عقد ما را خواندند وتقریبا یک هفته بعد هم جشن عقد مختصری گرفتیم. به خاطر تاریخ ماموریت سید محمود نشد که آقا خطبه عقدمان را بخوانند ومن متاسفانه از این سعادت بی نصیب ماندم.

سید محمود خیلی از شهادت حرف میزد وحتی به من گفت: برای شهادتش دعا کنم

من گفتم : انشالله عاقبت بخیر شوی ولی برای من خیلی سخت است اول زندگی این دعا را برای شما از خدا بخواهم ،برای چند لحظه من خیلی منقلب شدم ، سید محمود که متوجه شد بحث را عوض کرد و گفت : حالا ناراحت نشو هرچی خدا بخواهد ، ولی باز طاقت نیاورد و بعد از عقد بلافاصله در گوشم گفت : به جمع همسران شهدا خوش آمدی، که من به سید محمود گفتم : الحمدلله اگر لایق باشم و قول بدهی که آن دنیا دستم را بگیری.

هر کسی از من میپرسد چندسال باهم بودید میگویم ۸سال دفاع مقدس

از سنگینی حرف سید محمود ترسیدم ، دلهره همه وجودم را گرفت،  لرز کردم، و گفتم بالاخره حرفت را زدی؟ خیالت راحت شد که از اول زندگی من را انداختی در استرس و نگرانی. سید محمود  تا چند دقیقیه ای می خندید . ما دقیقا ۸ سال باهم زندگی کردیم که من خودم همیشه به ۸سال دفاع مقدس تعبیرش میکنم. چون سید محمود اکثر اوقات ماموریت بود و من از دیدار سید محمود بی نصیب بودم. شاید همه این ۸سال را جمع کنید ۴ سال مفید ما باهم زندگی کردیم چون سختی و فراز و نشیب و دلتنگی و خطر خیلی زیاد در زندگی سید محمود بود .  به خاطر همین هر کسی از من میپرسد چندسال باهم بودید میگویم ۸سال دفاع مقدس.

ولیمه ای که تبدیل به عروسی شد

عروسی ما خردادماه سال ۸۴ بود که به حج مشرف شدیم و بعد از برگشتنمان ولیمه ای در مسجد محله شان گرفتند، که همان شد عروسی مان. من خیلی دوست داشتم یک سفر حج هم به مهریه ام اضافه کنم ولی پدرم مخالفت کرد. پدرم میگفت: اگر جزء مهریه ات بگذاری واجب میشود. شاید آن زمان هزینه اش جور نشود که بروید، بعد به گردنتان می ماند . من هم قبول کردم و اصلا اسمی از این خواسته ام مطرح نکردم. حتی به سید محمود هم نگفتم تا اینکه بعد از یک سالی که از عقدمان می گذشت ، یک روز سید محمود به من گفت : من یک موردی را میخواهم به شما بگویم نمیدانم موافق هستید یا نه.

گفتم : خب بگو انشالله  که خیر است. گفت: راستش خیلی دلم میخواهد برا عروسیمان برویم مکه، شما نظرت چیست؟ من بهت زده نگاهش کردم. گفتم : واقعا این برایت مقدور است؟ گفت : بله، خیلی وقت است در فکرش هستم . گفتم : این عالی است، من هم نظرم همین بود، فقط به خاطر شما که شاید برایت مقدور نباشد مطرح نکردم …خیلی خوشحال شد از اینکه با یکدیگر هم نظر هستیم. این سفر خواسته قلبی من بود. بعد از اینکه رفتیم به سفر حج و برگشتیم ، زندگیمان را شروع کردیم.  بهترین دوران و بهترین مسافرتمان همان سفر حجی شد که باهم رفتیم.

بهمن سال ۸۸ دخترمان به دنیا آمد. من و سید محمود خیلی اسم ریحانه را دوست داشتیم . ولی مادر سید محمود اسم صدیقه را خیلی دوست داشت به خاطر اینکه صدیقه اسم مادرشان بود و دوست داشتند نام مادرشان برایشان تکرار شود. علاقه  داشتند اسم نوه شان را صدیقه بگذارند. من و سید محمود برای احترام به مادرشان در شناسنامه اسم دخترمان را صدیقه سادات گذاشتیم و ریحانه سادات صدایش میکنیم . البته خانواده سید محمود اکثرا همان صدیقه سادات صدایش میکنند.

حکایت «سید محمود»؛ گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر +عکس

خصوصیات رفتاری شهید سید محمود

سید محمود خیلی مهربان و دل رحم بودند خیلی اخلاقشان با بچه های فامیل خوب بود به طوری که به عمو مهربان بین بچه ها معروف بودند فوق العاده شخصیت معنویی داشت. خیلی به نماز اول وقت اهمیت میداد. به ولایت فقیه پایبند بود. در طول این ۸ سال زیارت عاشورا را مرتب هر روز و هر شب میخواند و دوست و آشنا را به خواندن زیارت عاشورا سفارش  میکرد . خیلی به فقرا کمک میکردند . به جانبازان وخانواده های شهدا ارادت خاصی داشت با آنها دیدار میکرد وهمیشه از آنها قدردانی میکرد. امر به معروف و نهی از منکر را همیشه داشت و هرجا اگر منکر را می دید صددرصد تذکر میداد.

گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر

برادر سید محمود دو سه سالی قبل ازشهادتش یک مغازه آتلیه عکاسی راه انداختند.  سید محمود که خیلی خوشحال شد از این که برادرش عکاسی زده است. چون خیلی به عکاسی علاقه داشت. رفت تا اولین نفری باشد که در آن اتلیه عکس میگیرد. بعد از چند وقت این عکس حاضر شد و به خانه آورد.

من به محض اینکه عکس را دیدم گفتم : وای سید محمود در این عکس چقدر شبیه شهدا شدید. خیلی ذوق کرد گفت : راست میگویی. گفتم : حالا به خودت نگیر یک چیزی من گفتم.  بعداز چند روز به من گفت: میخواهم یک موردی را برایت بگویم. فقط قول بده ناراحت نشوی. گفتم : چی شده؟ دوباره میخواهی از شهادت حرف بزنی؟ گفت : میخواهم درباره عکس شهادتم با شما حرف بزنم. گفت : یادت هست آن عکس وقتی که دیدی گفتی شبیه شهدا شدی ؟ گفتم: بله یادم هست. گفت: آن عکس اولین و ماندگارترین عکسی هست که بعد از شهادت من به جا میماند. یعنی تو درست فهمیدی آن عکس، عکس شهادت هست. اصلا خودم به این نیت انداختم.

سید محمود به صله رحم خیلی مقید بود وتا جایی که برایشان امکان داشت و فرصت زمانی داشتند این کار را انجام میدادند.

ما عید همیشه به منزل پدر سید محمود میرفتیم و به اقوام و فامیل سر میزدیم . روزهای آخر خیلی روزهای سخت و مبهمی برای من بود. چون اصلا معنی بعضی از کارها و حرفهای سید محمود را متوجه نمیشدم. وقتی که از سید محمود می پرسیدم میگفت: یک موردی هست که میخواهم برایت بگویم، ولی مدام امروز و فردا میکرد ، آخر هم نگفت.

سید محمود شب بیست و یکم ماه رمضان بعد از مراسم احیا و خواندن نماز صبح خداحافظی کرد و رفت بعد از شهادتش همسایه مان گفتند : وقتی سید محمود داشتند ماموریت میرفتند، صبح دیدمش و با ایشان خدا حافظی کردم، سید محمود گفت: من را حلال کنید و مواظب خانواده من باشید، چون دیگر برگشتی نیست. آن زمان بود که من متوجه شدم سید محمود چی میخواست به من بگوید و نتوانست.

آخرین شب و روزی که ما باهم بودیم

شب بیست و یکم ماه رمضان وصبح ۲۲ ماه رمضان که ۷صبح سید محمود عازم ماموریت شد. من خیلی استرس داشتم حتی دوبار با اینکه خدا حافظی کرد و از پله ها پایین رفت دوباره برگشت. وقتی می دید من چقدر نگرانم مدام دلداری ام میداد و میگفت: عید فطر برمی گردم. ولی خودش هم میدانست که فقط من را دلداری میدهد و برگشتی وجود ندارد.
آخرین تماسشان دقیقا ۷یا ۸ ساعت قبل از شهادش بود. خیلی کم می شد که تماس بگیرد. چون موقعیت تماس گرفتن خیلی نداشت در این ماموریت بعد از چند روز بی خبری دقیقا شب شهادتش با همه خانواده اش تماس گرفت و صحبت کرد. التماس دعا برای پیروزی ماموریتشان داشت.

با من هم تماس گرفت، من خیلی نگران بودم به من گفت: نگران نباش من دو سه روز دیگر برمی گردم. گفتم : دخترت شعر یاد گرفته ، یاد گرفته بگوید بابا، گوشی بدهم تا با هم صحبت کنید؟ اول گفت : بده، بعد گفت : نه نمیخواهد ، گوشی را نده، گفتم : چرا ؟ گفت : از شما چه پنهان نمیخواهم در تصمیمم سست شوم، فقط حلالم کنید . دعایم کنید .
دقیقا ۴ و سی دقیقه صبح ۱۳ شهریور سال ۹۰به درجه رفیع شهادت نائل آمد ،شاید که ما از دیدار ایشان محرومییم ولی او شاهد سختیها و فراز و  نشیب زندگی من و دخترم هست و من فقط دل خوش به شاهد بودن او هستم.

حکایت «سید محمود»؛ گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر +عکس

وصیتنامه عقیدتی – سیاسی مجاهد شهید سید محمود موسوی


به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان سلام بر حضرت محمّد رسول خدا، سلام بر امیرالمؤمنین علی (ع) ،سلام بر فاطمه زهرا(س) ، سلام بر ائمه معصومین، سلام بر امام حسن مجتبی(ع) غریب مدینه، سلام بر سالار شهیدان اباعبدالله الحسین، سلام بر قبرستان بقیع، سلام بر کاظمین، سلام بر مشهد مقدّس، سلام بر سامراء مقدّس، سلام بر فاطمه معصومه و بر علمای قم، سلام بر شاه چراغ، سلام بر بهشت زهرا، سلام بر بهشت رضا، سلام بر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون.این وصیّت نامه را در حالی می نویسم که عازم مأموریت دشواری هستیم، امیدوارم انشاءالله با پیروزی عزیزان روح الله و سیدعلی به انجام برسد.

یا رب!

در نگاه دوستانم می نگرم در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر وداع می کنند، چون هیچ کس نمی داند چه کسی می ماند و چه کسی به دیدار معشوق می شتابد. خدایا! نـمی دانم وقتی که مرگ به سراغم می آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا! دوست دارم در آن حال، لبهایم به ذکر یا زهرا(س) مشغول باشد و دلم از نور محبّت علی و فرزندان علی(علیهم صلوات الله) لبریز باشد. خدایا! در دلم تقاضایی است که نمی توانم آن را بر زبان آورم و آن تمنّای شهادت است.

خدایا آیا من لایق شهادت هستم؟ خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را نصیب شخصی مثل من گردانی، زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم.خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما. خدایا!دستانم خالی است.خدایا پس از سنگینی سی سال عمر به هدر رفته، اکنون احساس می کنم سبک شده ام. خدایا! نمی دانم حکمتت چه بود که مرا از شمال به تهران کشاندی و همسری مهربان و فرزندی سالم به من عطا کردی. حال من چگونه شکرت را بجا آورم؟ خدایا! از تو می خواهم همسر و فرزندم و تمامی خانواده ام را عاقبت به خیر نمایی.

وصیتی به خانواده ام:

پدر ومادر مهربانم، برادران وخواهرم، از اینکه زود از میان شما رفتم معذرت می خواهم، تقدیرخدا چنین بود. به هرحال، خداوند روزی ما را به دنیا آورد و روزی نیز ما را از این دنیا می برد و الان وقت رفتن من بود. شما را به خدا می سپارم و از خداوند می خواهم به شما صبر جمیل عطا فرماید.سلام مرا به همه دوستان و آشنایان برسانید و به آنان بگویید: اسلام و انقلاب باید به دست آقا امام زمان(عج) برسد. برای رسیدن به این مقصد، باید از تمام خطر ها و موانع عبور کرد، هر چند در این راه ممکن است خون جوانانی ریخته شود و جان عزیزانی نثار گردد وسهم کوچکی از این جهاد هم نصیب ما بشود.

سفارشی به همسر مهربانم:

شما واقعا برای من همسری کردید، اما من نتوانستم همسری شایسته برای شما باشم، عذرم را پذیرا باش. از خداوند می خواهم که به شما صبر عطا فرماید.همسر مهربانم!همیشه پشت سر رهبر قدم بردارید، چون سخنان رهبر بدون تردید حق است، پس بعد از من، همه هم و غم شما ولایت باشد. به دخترم بگوئید همواره در خط رهبری باشد و هیچگاه پشت ولایت را خالی نکند.همسر مهربانم! دوست دارم دخترم در شمال معلم قرآن شود و به بچه ها درس قرآن بدهد. از شما خواهش می کنم در این باره کوتاهی نکنید.در مراسم تشییع من گریه نکن، چون دوست دارم با استقامتت، دشمنان را به گریه اندازی.

سخنانی چند با دخترم:

۱- دخترم! باید با دیگران فرق داشته باشی، یعنی از نظر ادب، شخصیّت، متانت، معنویت و از نظر علمی به درجات عالی برسی.۲- قرآن را از مادرت بیاموز.۳- از همه مهم تر اینکه به مادرت احترام بگذار، زیرا مادرت در تمام سختی ها با تو بوده است؛ با گریه ات گریه و با خنده ات خنده می کرد. مواظب مادرت باش، من هم برای شما دعا می کنم.

وصیّتم به دوستان و آشنایان:

همه ما روزی به دنیا آمده ایم و روزی هم از این دنیا می رویم.  خوشا به حال آن کس که پاک آمد و پا ک می رود. در این دنیای فانی اگرشما فردی خوب باشید حتما خوب از این دنیا می روید، اما من با این کوله بار گناه نمی دانم چگونه از دنیا خواهم رفت. امیدوارم انشاءالله با دعای شما، سبک بال به عالم دیگر رفته و از عذاب قبر نجات یابم.

ای دوستان !فریب دنیا را نخورید، زیرا این امر،مانع خیر اخروی می شود. پس در همه حال سعیتان به دست آوردن خیر اخروی باشد.کلامتان کلام رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا امام زمان(عج) است، پس همیشه حامی و پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر به شما خوش است وهمواره برای سلامتی او دعا کنید. به پدر و مادرتان احترام بگذارید و دستشان را ببوسید، چون با دعای آنان زندگی شما خوب خواهد شد.به روحانیّت احترام بگذارید، زیرا آنان حافظان اسلامند.

دشمنان از جدایی مردم و روحانیت خوشحال می شوند، پس دشمنان را با پیروی از روحانیّت، ناراحت کنید. اگر می خواهید از فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید.خانواده شهدا را فراموش نکنید و برای آنان دلگرمی باشید. با حضورتان در تمامی صحنه ها و راهپیمایی ها و شرکت در مراسمات دینی و مذهبی، پشتیبانی خود را از نظام اعلان نـموده و موجب یأس و ناامیدی دشمنان شوید.در پایان از همه شما التماس دعا دارم، محتاج دعای شما هستم. از دوستان و آشنایان حلالیّت بطلبید. رفیقان می روند نوبت به نوبت خوشا روزی که نوبت بر من آید…

ساحت روح خدا عرض ارادت می کنم

با علمدار ولایت باز بیعت می کنم

رهبرم سید علی گر خواهد از من جان و سر

سر به پایش می نهم غسل شهادت می کنم

خداحافظ
سید محمود موسوی
  • منبع خبر : وصیت‌نامه شهید مدافع حرم سیدمحمود موسوی/ فرزندم را طوری تربیت کن که آموزگار قرآن شود